-2 به غضنفر گفتند: ۱۷ شهریور چه روزیه؟ کمی فکر کرد و گفت: فکر می کنم ۱۵ خرداد باشه!
-3 �غضنفر دو تا بلوك سیمانی رو گذاشته بوده رو دوشش، داشته میبرده بالای ساختمون. صاحبكارش بهش میگه: تو كه فرقون داری، چرا اینا رو میگذاری رو كولت؟! غضنفر میگه: اون دفعه با فرقون بردم، اون چرخش پشتم رو اذیت میكرد!
-4 اصفهانیه موز میخوره معدهاش تعجب می کنه !
-5 بهمن و علی(اصفهانی) سرباز بودن. بهمن میمیره، علی میره برای خانواده بهمن تلگراف بزنه که بهمن مرده. مسئول تلگرافخونه میگه: هر کلمه هزار تومان، برای تاریخ و امضا هم پول نمیگیریم. علی میگه بنویس: بهمن تیر خرداد مرداد !
-6 غضنفر عقب عقب راه میرفته، ازش میپرسند: چرا اینجوری راه میری؟ میگه:آخه بچهها میگن از پشت شبیه آلن دلونی!
-7 به غضنفر میگن چرا زن نمیگیری؟ میگه: ای بابا، كی میاد زنش رو بده به ما؟!
-8 باباهه (حواسش نبوده که کلاهش سرشه) به بچهاش میگه برو کلاه منو بیار. بچه میگه: بابا کلاهت که رو سرته! باباهه میگه: اه...پس...نمیخواد بری بیاریش!
-9 آرنولد میره آبادان، همون شب اول آبادانیه تو خیابون بهش گیر میده كه: ولك تورو جون بوات.. تو رو جون ننت، فردا ما رو تو خیابون دیدی بهم سلام كن! خلاصه اونقدر التماس میكنه، تا آخر آرنولد قبول میكنه. فرداش آبادانیه داشته با دو سه تا از رفیقاش تو خیابون چرخ میزده، یهو ارنولد میاد میگه: سلام عبود! آبادانیه میگه: اَاهه ... باز این سیریش اومد!
-10 از یه امریكایی و یه آفریقایی و یه ایرانی می پرسن: نظرتون راجع به کوپن گوشت چیه؟آمریکایی میگه: کوپن چیه؟ آفریقایی میگه: گوشت چیه؟ ایرانیه میگه: نظر چیه؟!
-11 غضنفر یه نفر رو تو خیابون دید و پرسید: شما علی پسر ممدآقا پاسبان نیستی كه توی ابهر سر كوچه چراغی مأمور بود؟ پسر گفت: چرا!؟ غضنفر گفت: ببخشید! عوضی گرفتم.
-12 مرد: بازهم كه پارچه خریدی؟ زن: میخوام برات دستمال بدوزم. مرد: این كه چهار متر پارچه است؟ زن با بقیهاش هم برای خودم یه پیرهن میدوزم.
-13 جواد عطسه كرد. بهش گفتند: عافیت باشه. گفت: یه بار دیگه زرت و پرت كنی میزنم پك و پوز تو خورد میكنم.
-14 لره داشته پشت بوم خونش رو آسفالت میكرده، آسفالت زیاد میاره، سرعت گیر میذاره!
-15 معلم: الفبای فارسی رو بگو ببینم. شاگرد: الف � ب � پ � ت � ث � چهار � پنج � شش � هفت... معلم: الفبای انگلیسی رو بگو ببینم. شاگرد: ا � بی � سی � چهل � پنجاه � شصت � هفتاد... معلم: الفبای یونانی رو بگو ببینم. شاگرد: آلفا � بتا � ستا � چهارتا � پنجتا ... معلم: نخواستم بابا یه شعر بگو. شاگرد: نابرده رنج گنج � پنج � شش � هفت...
-16 تركه میرسه، میخورنش.
-17 دوتا پسر حوصلهشان سر رفته بود. یكی از آنها گفت: بیا شیر یا خط بیندازیم. اگر شیر شد میریم دوچرخه سواری، اگر خط شد میریم ماهواره نگاه میكنیم و اگر سكه روی لبهاش ایستاد میریم درس میخونیم!
-18 تركه خبر داغ میشنود، گوشش میسوزد!
-19 موشه وارد داروخانه شد و گفت: آقا مرگ من دارید؟
-20 تركه چهار تا قالب صابون میخوره تا به مرز خودكفایی برسه!
-21 تركه نبض بیمار را گرفت و گفت: نمیدانم مریض مرده یا ساعت من خوابیده!
-22 در نیویورك خانم مستر اسمیت رفت پیش وكیل دادگستری و گفت: من میخوام از شوهرم طلاق بگیرم. وكیل گفت: بسیار خوب، مانعی ندارد... فعلا دوهزار دلار بدهید تا ترتیب كارتان را بدهیم. خانم گفت: زكی! 500 دلار میگیرند كه او را بكشند، چرا دو هزار دلار بدهم؟
-23 تركه عینكش را دور دستش چرخاند و بعد به چشمش زد، سرش گیج رفت، نزدیك بود بیفته!
-24 ببینم، داداش شما چیكاره است؟ راننده است، �روی� ماشین بابام كار میكنه، داداش شما چطور؟ داداش من مكانیكه، �زیر� ماشین مردم كار میكنه!
-25وقتی زنت خونه نیست چه كار میكنی؟ استراحت. وقتی هست چی؟ استقامت!
-26تركه میخوره زمین، كمونه میكنه بعدش تو كلانتری میگه: من رضایت نمیدهم!
-27یه تركه سرشو قیرگونی كرده بود، میگن چرا اینجوری كردی؟ میگه: بینیام چكه میكرد!
-28روزی راننده كامیون به یك پیچ رسید، دولا شد آن را برداشت!
-29تركه میره سیگار فروشی: آقا سیگار برگ دارین؟ خیر. پس یك بسته كوبیده بدین!
-30راستی فهمیدی دیشب خانه ما دزد آمد و الان دزده تو بیمارستانه؟ نه مگه چطور شد؟ هیچی، زنم فكر كرد، كه دیر اومدم خونه!
-31سه نفر به جزیره آدمخوارها رفتند. آدمخوارها آنها را گرفتند و در دیگ آب جوش انداختند. كمی بعد در اولین دیگ را برداشتند دیدند اولی از ترس مرده. در دیگ دومی را برداشتند دیدند از ترس بیهوش شده. در دیگ سوم را برداشتند، تركه كه توی دیگ بود، در حالی كه بدنش را مالش میداد گفت: ببخشید روشور دارید؟
-32معتادی كه در حال كشیدن سیگار بود، میگوید: یه ژمین لرژه هم نمیاد كه خاكشتر شیگارم بیفته!
-33 بچهای از پدرس پرسید: فرق تفنگ و مسلسل چیست؟ پدرش جواب داد: پسرم وقتی من و مادرت حرف میزنیم بیا گوش كن. آن وقت میفهمی فرقش چیه!
-34 مردی در خانهای میرود و از پسر صاحبخانه طلب آب میكند. پسر كاسهای پر از آب آورده، به دست مرد میدهد. ناگهان كاسه از دست مرد میافتد و میشكند. مرد خجل و شرمنده شروع به عذرخواهی میكند. پسرك هم برای اینكه دل او را به دست آورد میگوید: عیب نداره، به بابام میگم یه كاسه دیگه واسه سگمون بخره!
-35 رئیس: خجالت نمیكشی تو اداره داری جدول حل میكنی؟ كارمند: چكار كنیم قربان، این سروصدای ماشینها كه نمیذاره آدم بخوابه!
-40 مرد خسیسی كه سی س
2اگه موبایل مجانی میخوای حوصله داشته باش تا اخرش بخون
اگه موبایل مجانی میخوای حوصله داشته باش تا اخرش بخون
139737 بازدید
19 بازدید امروز
16 بازدید دیروز
123 بازدید یک هفته گذشته
Powered by Gegli Social Network (Gohardasht.com)
Copyright ©2003-2024 Gegli Social Network (Gohardasht) - All Rights Reserved
Developed by Dr. Mohammad Hajarian